نحوهی برخورد نامناسب با نوشتهها و وبنوشتهها، خیلی وقت است دامن ِ وبلاگستان را گرفته است و گیر داده به حلقومهایی که رسانهای جز یک وبلاگ ِ زپرتی ندارند. آیا ما همهمان، حسین قدیانی هستیم؟ آیا لازم است همه حسین قدیانی باشیم؟ مگر حسین قدیانی چیست یا کیست که باید همه، حسین قدیانی باشند؟ مقدمه قدیانی، پس از حماسهی نهم دیماه هشتاد و هشت و پس از فروکش کردن فتنهی انتخابات، مطالبش را در قالب ِ وبلاگ منتشر کرد. یعنی زمانی که بصیرت عمومی افزایش یافته بود و فتنه، تا حدود زیادی دفع شده بود. پس از حضور چشمگیر امت…
سرمشق، یعنی یک چیزی که میگذارند جلوی ِ یک ناوارد تا از رویش مشق کند. هی به سرمشق نگاه کند و هی سعی کند تا درست مثل ِ آن چه استاد نوشته است، بنویسد. بلکه در این تمرینها بتواند به حدی برسد که بتوان گفت، همچون سرمشق ِ استاد، خوب نوشته است. این سرمشق که تمام شد هم، باز استاد سرمشق ِ دیگری میدهد و همین طور شاگرد را به راه میآورد و رهنمون میشود. شاگرد که چم و خم ِ کار را یاد گرفت، تازه شاید بعدتر بتواند در کار خودش به ابداع برسد و جملات و عبارات و…
برای ما، قدیانی روزی نویسندهای بود که در جبههی حزب الله به قلم زدن بر ضد دشمن میپرداخت. هنوز نیز گاه، نوشتههای قدیانی مددرسان جبههی حزب الله است. اما چندیست که بیادبی و فحاشی، چه در نوشتههای قدیانی و چه در نوشتههای سایرینی که در قسمت ِ نظرات مطالبش به نظردهی میپردازند، قدیانی را در حاشیهها قرار داده است و گاه ترس ِ آن میرود که آبرویی که از حضور در حزب الله کسب شده است، با این بیادبیها، بر باد رود. این متن نیز نه برای قدیانی که برای سایرینیست که در محیط نت قلم میزنند نگاشته شده است…
سلام آقای حسین قدیانی! اینها را که میبینید شما تایید کردهاید تا در ذیل ِ مطلب ِ آخرتان منتشر شود. میبینید که؟! فکر نمیکنید ادبیاتش از جنس ِ همان بالاترینیهاست؟ فکر نمیکنید این جنس حرف زدنها به ادبیات ِ حزب الله نمیخورد؟ فکر نمیکنید باید مواظب باشید زاویهدار نشوید؟! هان؟! حرفهای دیگری هم هست. شاید بماند بعدتر بهتر باشد….
بازی وبلاگی به مناسبت ِ چهارده خرداد، میتواند خاطرهانگیز باشد. خاطرهای از خودمان، پدر و مادرمان، یا یکی از نزدیکانمان، می تواند این روزها را برایمان پربارتر کند. به سهم ِ خود، آنچه در ذهن دارم را مینویسم و دعوت میکنم تا دوستان دیگر نیز در این بازی شرکت کنند. جالب خواهد بود، زمانی که نوشتههای این بازی را در یک وبلاگ ِ اختصاصی جمع کنیم. *** بوی ِ چهارده خرداد که میآید، یاد ِ خمینی میافتم. یاد ِ صبحی که من و برادر ِ کوچکترم، توی ِ اتاق خواب، ولو شده بودیم و عمهام آمدند تا با همدیگر به…
