
در ادبیات مدیریت و برنامهریزی شهری، یکی از مثالهای کلاسیک، ماجرای توسعه بزرگراهها برای کاهش ترافیک است. در برخی شهرها، از جمله هیوستون آمریکا، برای حل معضل ترافیک، بزرگراههای گستردهتری ساخته شد. این اقدام در کوتاهمدت باعث کاهش بار ترافیکی شد، اما پس از چند سال، نهتنها ترافیک به حالت قبل بازگشت، بلکه از آن هم شدیدتر شد.
این پدیده را «تقاضای القاشده» (Induced Demand) مینامند: وقتی ظرفیت سیستم افزایش مییابد، الگوی رفتار کاربران نیز تغییر میکند و نهایتاً همان فشار قبلی (و چهبسا بیشتر) بازتولید میشود.
این تجربه برای من، در مواجهه با ابزارهای هوش مصنوعی نیز تکرار شد.
در ابتدای استفاده از این فناوری، تصورم این بود که با افزایش سرعت و بهرهوری در انجام کارها، فرصتهای بیشتری برای مطالعه، خلوت، و توسعه فردی فراهم خواهد شد. اما پس از مدتی متوجه شدم که عملاً حجم کارهایی که در یک بازه زمانی انجام میدهم چند برابر شده است؛ به جای انجام ده فعالیت در روز، حالا گاه تا صد فعالیت را پیگیری میکنم، و باز هم احساس کمبود وقت دارم.
به نظر میرسد اینجا نیز با نوعی «تقاضای القاشده» مواجهیم. ابزار هوش مصنوعی ظرفیت ما را برای انجام کار افزایش میدهد، اما در نبود یک سیاست مشخص برای مدیریت زمان و انرژی، این ظرفیت به سرعت پر میشود و حتی بیشبار میگردد.
درس مهم این تجربه آن است که مسأله اصلی، صرفاً افزایش سرعت یا قدرت ابزارها نیست؛ بلکه نحوه مدیریت این ظرفیت و انتخاب آگاهانه درباره استفاده از آن است.
در غیر این صورت، ممکن است به جای رهایی، درگیر نوعی فشردگی دائمی و بیوقفه شویم.
نظری بدهید